گاه نگاری های یک مهندس



شاید این روزها من از معدود نفراتی باشم که از دعوت شدن به ناهار خوشحال که نیست هیچ ناراحت هم هست. فکر میکنم اگه با کسی که دوست داری تا سرکوچه هم بری و برگردی خیلی بیشتر بهت خوش میگذره تا با کسی که دوست نداری به سفر آفریقا بری!
نرفتن به این ضیافت چیزی را عوض نمیکنه و حتی بدتر هم میکنه، پس مجبورم به نوشیدن این جام.
اگر پیام ها را جواب ندادم احتمالا به توافق صلح نرسیدم و شب را در بازداشت به سر میبرم!

گاهی لازم نیست اصلا یک حرفهایی را برای کسی بگیم، گاهی لازم نیست اصلا درباره چیزی توضیحی بدیم، با این گفتن ها برعکس یک سری علامت سوال توی ذهن طرف مقابل میکاریم، چیزی را بهتر نمیکنیم فقط پدر طرف را در میاریم. 

گاهی لازم نیست یک کارهایی را انجام بدیم؛ فقط برای اطمینان حاصل کردن. مثلا لازم نیست یک خرس قهوه ای را بغل کنیم تا مطمئن بشیم که واقعاً مثل خرس قصه جنگله یا نه میتونه کمرمونو بشکنه!

گاهی وقتها صبر و تحمل و تأمل لازمه.

______________________________

هیچوقت آدمها را سرزنش نکنیم حتی توی خیالمون! 



- ما یک مـثال داریم که میگه: هرکسی را منع کردی خدا انگشت میکنه توی چشمت!  یک هفته پیش گفتم فلانی چطور همچین خطا و اشتباهی کرده و امروز دقیقا در فاصله همین یک هفته خودم همین خطا را انجام دادم.  انگار که خواب بودم یکدفعه بیدار شدم.

تا حالا همچین تجربه ای داشتین؟

پی نوشت: چند روز قبل دوستان توی نظرات فرمودن که خوندن وبلاگ توی گوشی سخته و این مشکل در قالب واقعا حس می شد، برای همین از کاربلدترین سایت در زمینه طراحی قالب کمک گرفتم و یک قالب ساده و بنظر خودم زیبا استفاده کردم.

پی نوشت 2: واای آمپول؟ پاستاریونی؟ میلیونر میامی؟خانم یایا؟ مارموز؟ آخه اسم فیلم قحطیه؟ حالا باز پیشونی سفید 2 خوبه!


تمام طول هفته را منتظری تا جمعه برسه، چه روزهای پرکار و پر تنش و چه روزهای آرام و بی صدا. فکر میکنی جمعه روز خاصی هست، یک اتفاق نو رخ میده، یا کلی استراحت میکنی و خستگی کل هفته از تنت درمیره اما جمعه میرسه و تازه دلتنگ روزهای هفته میشی! شاید واقعا جمعه ها هیچی نداره جز دلتنگی. جمعه ها سوت پایانه، جمعه ها آخر جاده است!

اما با این حال روزهای هفته با یک دلخوشی سپری میشه، دلخوشیه رسیدن جمعه ای که تو میخوای!


سالهاست که زندگی توی این آب و خاک را به نگرانی گذراندیم، انگار که از خودمان اراده ای نداشته و منتظریم تا دیگران برایمان تصمیم بگیرند! مثل گله گوسفندی که نمیداند فردا قرار است گرگ به گله بزند یا شیر!  قرار است سیل گوسفندان را ببرد یا زیر آوار آغل بمانند.  شاید سرنوشت گله گوسفند همین است، همیشه قربانی بودن! کاش گوسفند نباشیم! 

____________________________________

از بچگی اسممان دنبال هم می آمد و اسم جدایمان برای کسی مفهومی نداشت با اینکه یکسال کوچکتر بودم اما مثل دوقلو های به هم چسبیده بودیم، غمگین ترین روز کودکیم وقتی بود که صبح اول مهر بیدار شدم و دیدم خواهرم توی خونه نیست، همه جا را گشتم و از مادرم سراغشو گرفتم! رفته بود مدرسه اما تا ظهر برمیگشت. از آن روز ها بیشتر از بیست و سه سال گذشته و حالا امشب که تمام وسایلش را از اتاقش جمع میکرد میدانستم که فردا دیگر تا ظهر برنمیگردد و اینبار باید به جای خالی اتاقش عادت کنم. 

_____________________________________

این ماه بارها و بارها نوشتم، از تولدم، از سی سالگی، از کار، از اتفاقات تازه از تلاش های دو باره و دوباره، از شوق سفر، از آدمها و غیر آدمها! اما منتشر نشد تا امشب. 


هی ذهنم را شخم میزدم تا از لابلای این خاک سفت و لم یزرع دانه ای پیدا کنم که جوانه ای شود برای نامه به شخصیت محبوب داستانی ام، اما انگار این عادت میانه روی از کودکی هم در وجودم بوده است و با اینکه علاقه زیادی به فیلم و کارتون و داستان و . داشتم اما نه به شخصیت خاصی علاقه زیادی داشتم و نه به طور جد از کسی متنفر بودم! این وسط فقط پلیس آهنی بود که کمی به کار این روزها می آمد و کمی هم به شخصیتش علاقه مند بودم اما فی الواقع پلیس آهنی وجود ندارد که بخواهد ما را همراهی کند. پس به دنبال دومین شخصیت محبوبم رفتم که به شدت برای من و برخی شما آشناست.

سلام آقا کاظم

احوال این روزهای شما چطور است؟ فیروزه خانوم دخترتان چطورند؟ هنور هم به ایران می آیید و برای نوه هایتان از خوراکی های داخل هواپیما سوغات می آورید؟ راستی شیر خانه که چکه میکند هنوز خودتان دست به آچار می شوید؟

دیوارهای خانه ما که حالا شش ساله شده کمی ترک برداشته و به قول بساز بفروش ها نشست کرده، یادتان باشد دفعه بعد که به ایران آمدید طریقه بتونه کردن و ترکیب رنگ مناسب را طبق تجربه هایتان به من هم یاد بدهید تا ترک های دیوار را بگیرم و دستی به سر و روی خانه بکشیم، شاید اینبار دیوارها را یک رنگ ابر و بادی و شاد زدیم. 

حتماً توی این سالها زبانتان منظورم زبان انگلیسی است تقویت شده و دیگر فقط در حوزه مهندسی نفت تخصصی صحبت نمیکنید؛ می شود از آقای ترامپ بپرسید آیا او هم در قضایای اخیر دخالت داشته؟ نمیدانم چرا دوست دارم بدانم او و سایر ابرقدرت های پلید کجای این ماجرا هستند!

دیدارتان با انشتین خاطرات هست؟ البته که نمی شود چنین اتفاق بزرگی را فراموش کرد، کاش انیشتین فورمولی برای این روزها نوشته بود و خصوصی آن را به شما سپرده بود تا امروز از آن استفاده کنید، راستی همچین کاری نکرده؟

آقا کاظم عزیز خلاصه اسم شما برای من یادآور بهترین خاطرات است یادآور خندیدن از ته دل، یادآور روزهای خوب که به همت قلم دخترتان خانوم جزایری فراهم شد و باعث شد این نامه را برایتان بنویسم. دو روز مانده به عید و دلمان تنگ شده برای "عطر سنبل عطر کاج"، کاش زودتر funny به farsi برگردد و شما و همه پدرها و همه مادر ها و همه عزیزان سالم و سلامت به دور همدیگر جمع شویم. پیشاپیش سال خوبی را برایتان آرزو میکنم پر از مهر پر از سلامتی و پر از خنده های از ته دل.

ارادتمند شما محمود

چهارشنبه بیست و هشتم اسفند ماه هزار و سیصد و نود و هشت شمسی


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

آزمون زمین شناسی | Quiz Géologique Veronica اسکن گیم فرکتال هنر همه دانسته های من شاعر قرن هستی آقای حمیدرضا نگین تاجی سرگرمی و تست هوش Tabaneshahr